معنی نویسنده لبنانی
حل جدول
جبران خلیل جبران
غذای لبنانی
حمص لبنانی
فلافل
نویسنده لبنانی اثر فرزند انسان
جبران خلیل جبران
نویسنده لبنانی با نام جرجی
زیدان
نوعی ساندویچ لبنانی
فلافل
غذای معروف لبنانی
فلافل
از غذاهای لبنانی
کیبه
از اقوم لبنانی
مارونی
نوعی غذای لبنانی
کیبه
لغت نامه دهخدا
لبنانی. [ل ُ نی ی] (ص نسبی) منسوب به لبنان.
نویسنده
نویسنده. [ن ِ س َ دَ / دِ] (نف) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف). که سواد نوشتن دارد:
سدیگر هر آن کس که داننده بود
نویسنده و چیزخواننده بود.
فردوسی.
نویسنده را دست گویا بود
گل دانش از دلش بویا بود.
اسدی.
|| منشی. مترسل. دبیر. (یادداشت مؤلف). که پیشه ٔ او ترسل و انشاء مکاتیب است:
نویسنده ای خواست از بارگاه
به قیصر یکی نامه فرمود شاه.
فردوسی.
سوم روز بزم روان ساختند
نویسنده را پیش بنشاختند.
فردوسی.
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در فراوان سخن راندند.
فردوسی.
احتیاط باید کرد نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار باز توان ایستاد و... (تاریخ بیهقی ص 686). || نگارنده. که نوشته و کتابت کرده است. که چیزی را نوشته است. مؤلف. کاتب. راقم: مبارک باد بر نویسنده و خواننده. (نوروزنامه).
چه دانند مردم که در جامه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست.
سعدی.
|| روزنامه نگار. جریده نگار. که به شغل نویسندگی پردازد. که کارش نگارش مقاله و داستان در جراید و مجلات است. || محاسب. (ناظم الاطباء).
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
328